فرهنگی و هنری

آن زائر فروتن وادی ادبیات و حقوق*

هلاک ما به بیابان عشق خواهد بود.کجاست مرد که با ما سر سفر دارد سعدی. چه خوش است در کتابفروشی ها پرسه زدن: ساعتی در میان کتاب ها به سر بردن، کتابی را برداشتن و آن را برانداز کردن، صفحاتی از آن را ورق زدن و قیمتش را با وسع خود سنجیدن و آن گاه آن را با شوق خریدن، تنها به این امید که صاعقه ای باشد و بر ذهن فرود آید.۱

در این کار، که با قیمت پیوسته فزاینده کتاب و دشوار شدن گذران زندگی روزمره در زمان ما حکم شهوتی گناه آلود را پیدا کرده است، گاه لذتی هست که همیشه دست نمی دهد: لذت «کشف کردن». نیچه داستایفسکی را، همان منبع الهامی را که سخت دل بسته اش بود، در یک کتابفروشی کشف کرد. چشم فیلسوف آلمانی، آن طور که در نامه ای به یکی از دوستان نزدیکش نوشته است، در یک کتابفروشی به ترجمه فرانسوی «بانوی میزبان» و «یادداشت های زیرزمینی» افتاد و این لحظه برای او سرآغاز آشنایی واقعی با آثار آن نویسنده روس بود.

با در نظر گرفتن ترجمه‌های رو به افزایش آثار داستایفسکی در آن زمان، چاپ شدن پاره‌ای از آنها و حتی ذکر نام او در مجلاتی که نیچه مطالعه می کرده و نیز دوستی فیلسوف آلمانی با بعضی از فرهیختگان روس یا آشنا به زبان و ادبیات روسیه، به درستی معلوم نیست که آیا نیچه درباره اتفاقی بودن کشف داستایفسکی اغراق کرده است یا نه. حتی اگر در این واقعه جای انکار نباشد، هستند کسانی که به خصلت «اتفاقی» این کشف توجهی نشان نداده اند. برای مثال، آندره ژید، که داستایفسکی، ایبسن و نیچه را «بلندترین قله هایی» می دانست که «پربرکت ترین نهرهای سیراب کننده تشنگی های اروپا از آنها جاری است»،۳ در کتابی که درباره داستایفسکی نوشته و، در چندین موضع آن، اندیشه های او را با نیچه مقایسه کرده و حتی فرازهایی از نامه ای را که ذکرش رفت آورده،۴ خود را چندان به بررسی آن کشف مشغول نکرده؛ گویی آشنایی نیچه با نوشته های داستایفسکی، در نظر ژید، یک ضرورت تاریخی گریزناپذیر بوده است. اگر این همه ابهام را به روح اثبات گرایی زمان ما که هیچ چیز را اتفاقی نمی داند اضافه کنیم، غریب نیست اگر خواننده شکاک چنین کشف نامنتظری را دروغین و ساختگی بداند، نوعی صحنه سازی با انگیزه رازآلودکردن فریبنده امور و یا پنهان کردن زمینه های واقعی آشنایی.

اما حتی اگر حق به جانب این خوانندگان سخت گیر باشد، آیا همین که احتمال می رود متفکری به ارجمندی نیچه، همنشین جدا ناشدنی کتاب و همدم برجسته ترین اندیشمندان زمان خود، باز هم یکی از مهم ترین سرچشمه های افکارش را با ورق زدن یک کتاب در کتابفروشی پیدا کرده باشد کافی نیست که به فروتنی و احتیاط ما بیفزاید؟ آیا صرف این احتمال، هرقدر هم که ناچیز باشد، انسان محتاط را چندان متواضع نمی کند که وقتی کتابی را برای نخستین بار دید، کمی درنگ کند، دست کم چند صفحه ای از آن را ورق بزند و امیدوار باشد کتابی را یافته که او را به دنیای تازه ای رهنمون می شود، درست مثل کاری که می خواهیم امروز با کتاب سفر از حقوق به ادبیات نوشته محسن محبی بکنیم. اما، قبل از برداشتن و مرور کتاب، لحظاتی چند می گذرد که چیزی نمانده بود هجوم افکار پراکنده آنها را از یادمان ببرد. عمر کوتاه تر از آن است که تمام کتاب ها را ورق بزنیم.

وقتی عنوان کتابی را می بینیم، قبل از اینکه دست به سویش دراز کنیم، نخست، برای چند لحظه، در عنوانش تامل می کنیم و اگر چیزی در آن بود که ما را به سوی کتاب بکشاند، تازه، آن وقت است که آن را از قفسه برمی داریم. این چند لحظه تعلیق، میان حدس زدن درباره اینکه کتابی که پیش روی ماست چه می تواند باشد تا آن لحظه که پی می بریم آن کتاب در واقع چیست، نخستین تجربه واقعی ما از ملاقات یک کتاب تازه است. پس، بهتر است ما هم کار خود را از همین چند لحظه شروع کنیم و قبل از اینکه کتاب سفر از «حقوق به ادبیات» را به دست بگیریم، کمی درباره عنوانش بیندیشیم و حدس بزنیم این کتاب چه می تواند باشد.

«من در هیچ کجای دنیا ندیده ام که مزار و مقبره یک شاعر بزرگ زیارتگاه مردم باشد. شاید شما تنها ملتی باشید که با شاعرانتان چنین ارتباط معنوی عمیقی دارید و چنان ارجی برایشان قائلید که حضوری مدام در زندگی شما دارند».۵ این جمله را همسر نیکوس کازانتزاکیس، نویسنده نامدار یونانی، خالق «مسیح بازمصلوب»، پس از بازدید از مقبره سعدی و حافظ گفته بود و به نظر می رسد گواهی این ناظر بیگانه بی طرف، بیش از آنکه شاهدی بر «شاعرانگی» ایرانیان باشد، دلیلی بر حرمت شاعران نزد ماست.

اما اگر گوینده این سخنان با زبان فارسی آشنا بود و اگر می توانست به ذهنیت جمعی ما راه یابد، تازه می دید که حرمت شعر نزد ما حتی از حرمت شاعر هم بالاتر است. برای مثال، وقتی محیط طباطبایی ، به استناد قصیده ای سست منسوب به حافظ، شاعر شیرازی را ملک القرائی با ریشه اصفهانی دانسته بود که در پایان عمر، کارش به گدایی رسیده است، این همه نسبت ناسازگار با زندگی و اندیشه حافظ دوستداران او را آن قدر نیازرد که نسبت دادن آن قصیده سست به او مایه تکدرشان شده بود. برای همین، علی اکبر سعیدی سیرجانی، در جوابی که به محیط طباطبایی داد، با اینکه نخست با توضیح و استدلال، گرد آن اتهام ها را از دامن حافظ پاک کرد، باز هم طاقت نیاورد و نوشته اش را چنین به پایان رساند: «با این همه، کوتاه می آیم و همه کشفیات -مثل همیشه بدیع و البته ارزنده- جنابعالی را مسلم می گیرم و قبول می کنم که حافظ هرچه می فرمایید بوده است، گدا بوده است، به نان شب محتاج بوده است، قرآن خوان سر مزار بوده است، حجره دار بازارچه اصفهان بوده است، اما گوینده قصیده ای که شاهد آورده اید نبوده است و نمی تواند باشد».۶ با این حرمتی که شعر نزد ما دارد، هیچ عجیب نیست که، از هر طرف، همان طور که محمدعلی جمال زاده در داستان «خاک حاصلخیز» اش نشان داده است، سروکله شاعری پیدا شود. پستچی، دندان ساز، ملا، خیاط، روزنامه چی و قپاندار شاعر، یکی پس از دیگری، می آیند و همگی با قریحه شاعرانه ای، که جد اندر جد به ارث برده اند، مثل گذشتگان شان، «شعری می سازند» و «دیوانی به چاپ می زنند».۷ و آیا انتشار این کتاب تازه به معنای این نیست که یک حقوق دان شاعر هم پا به این صحنه گذاشته است؟

 اما اگر این کتاب دیوان شعر یک حقوق دان نباشد، آیا از همنشینی حقوق و ادبیات در عنوان آن برنمی آید که قرار است نویسنده نثری مسجع و موزون درباره عدالت و انصاف تحویل دهد یا مثل آثار محمد حجازی، با تشبیهات پراحساس و وصف های جانسوزش، مشتی ستایش پیش پاافتاده در باب آزادی و برابری به خواننده قالب کند و یا مثل نوشته های بعضی از حقوق دانان ما، تمام شعرهایی را که از بر کرده، باربط و بی ربط، در گوش خواننده بخواند؛ آن هم در سرزمینی که وسواس نویسندگانش به عبارت پردازی جای اندیشه و تفکر را گرفته است و برای اینکه جمله ای را بر زبان بیاورند، تنها کافی است که آن جمله با ذوق منحرف شان از زبان سازگار باشد. از بدیع الزمان فروزانفر نقل کرده اند که شیخ الرئیس میرزای قاجار که «مسحور طنطنه الفاظ و بازی با کلمات» بود، روزی به هنگام وعظ بر فراز منبر مسجد گوهرشاد، گفته بود: «پدر در فکر الکل فی الکل و پسر در فکر الکل و فکل»، بی اینکه از شهرت گرفتن فرزندش به شراب خوارگی و لاابالی گری پروایی داشته باشد. یک بار دیگر، وقتی به هنگام تدریس، گدایی به سراغش آمده بود و طلب کمک می کرد، شاگردانش شنیده بودند که در جواب استمداد آن بی نوا می گفت: «این طور که نمی شود؛ راهکی برو، آهکی بکش، قدمکی برو، درمکی بگیر»، باز هم بی اینکه از وضع نزار سائل اندیشه کند.

محمدرضا شفیعی کدکنی، که این خاطرات را از فروزانفر شنیده بود، با نقل آنها در کنار پاره ای از ملاحظات و مطالعات دیگرش، از نقش «جادوی مجاورت» در زبان فارسی سخن گفته است. به نظر او، شیفتگی فارسی زبانان به نظام آوایی زبان سبب وابستگی نثر فارسی به سجع و توازن شده و این وابستگی وضعی را پدید آورده که در آن، زبان مانع تفکر است. به بیان او: «این دو سه حکایت ساده، حتی اگر تمامی آنها مجعول باشد، از حقیقتی هراس آور در تاریخ فرهنگی ما خبر می دهد و آن نقش بی چون و چرای «جادوی مجاورت» است در شکل گیری بسیاری از حکمت ها و مثل ها و «فرمایشات بزرگان»؛ [چنان]که اگر نظام آوایی زبان فارسی یا عربی به گونه ای دیگر بود و جادوی مجاورت در شکل های دیگری خود را می توانست نشان دهد، بی گمان، آن حکمت ها و مثل ها و فرمایشات بزرگان می توانست معنایی عکس معنای کنونی داشته باشد و چه بسیار از معیارهای ارزشی ما به نوعی دیگر ظهور می کرد و برعکس معیارهای ارزشی امروز ما می شد».۹ گیرم حقوق دان ما گرفتار این «سجع و توازن» مالوف نثر فارسی نشده باشد، اما آیا می توان مقاومت در برابر «شاعرانگی» زبان را از حقوق دانی که دستی هم در ادبیات دارد، انتظار داشت؛ خاصه بدین جهت که این ویژگی را دیگر نمی توان به زبان فارسی یا عربی منحصر کرد و در بسیاری از زبان های دیگر هم، که کم وبیش با آنها آشناییم، خود را نشان می دهد.

سال ها پیش، آرتور کلاتون بروک، در یکی از جستارهایش به نام «نقایص نثر انگلیسی»، سخت به گنجینه نثر انگلیسی لوگان پی یرسال اسمیت تاخته بود، چون به نظرش، پی یرسال اسمیت تنها آن جملات منثوری را از تاریخ ادبیات انگلیسی برگزیده و در کتاب خود آورده بود که به شعر نزدیک تر باشند. کلاتون بروک این معیار در پدیدآوردن گزیده نثر انگلیسی را دورترین معیار ممکن از تمدن می دانست، چرا که باور داشت وظیفه نثر در یک جامعه متمدن فقط انتقال پیام است، آن هم به شکلی که پیام اسیر زبان نشود و به آنجا برسد که وقتی کسی خواندن متن را به پایان رساند، گویی خود به طور مستقیم تجربه ای کرده است. ۱۲ این انتقال تجربه فکری، در نظر کلاتون بروک، تنها در صورتی ممکن است که نویسنده فقط به موضوع نوشته اش، یعنی افکار و اندیشه هایش، علاقه نشان دهد و نخواهد سبک نگارشش شخصیتی مستقل از موضوع نوشته پیدا کند؛ امری که کلاتون بروک باور داشت در ادبیات و فرهنگ انگلیس و کشورهای انگلیسی زبان نادر است. او در سال ۱۹۲۱، هنگام بازنشر این نوشته در کتاب چند جستار دیگر پیرامون کتاب ها، هنوز هم به جملات حسرت بار پایانی آن جستار درباره نویسندگان انگلیسی زبان باور داشت: «بهترین نثرنویسان ما، زنده یا مرده، به قدر کافی متمدن نیستند یا بیش از اندازه به چیز دیگری [شیوه بیان] دل بسته اند و یا به قدر کافی به هیچ چیز [موضوع اندیشه] دلبستگی ندارند تا نثری چنان که آرزو داریم بنویسند».۱۳ وقتی اندیشمندان انگلیسی زبان را یارای ایستادگی در برابر چنین وسوسه ای نیست، آیا می توان این تقوای زبانی را از یک حقوق دان ایرانی علاقه مند به ادبیات انتظار داشت؟

حتی اگر کتاب ما صندوقی از جملات عاطفی موزون درباره حقوق نباشد، هیچ بعید نیست که بازگویی و تکرار چند داستان و رمان باشد که می توان در آنها عنصری حقوقی پیدا کرد. این فرض ابدا بعید نیست، وقتی در یاد داشته باشیم که نویسنده ایام جوانی را در روزگار طلایی امیرکبیر، فرانکلین، کتاب های جیبی و نیل سپری کرده است، هم زمان با دوره اوج مترجمانی همچون قاضی و به آذین و شکوفایی نجفی و دریابندری و دیگرانی که بهترین داستان ها و رمان های خارجی را با ترجمه ای دقیق و خواندنی به گنجینه زبان و ادبیات فارسی هدیه کردند. عبدالله کوثری، از مترجمان نامدار، که پنج سالی از نویسنده ما بزرگ تر است، درباره سال های جوانی اش گفته است: «شما نمی دانید ژان کریستف چه محبوبیتی بین ما جوان ها داشت. شاید یک علت عمده شخصیت قهرمان رمان بود. در طول یک دهه، یعنی مثلا از ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲، همه چیز در مملکت سیاسی بود، آن هم سیاستی آمیخته به تعصب و دعوا و زدوخورد و تهمت و این جور چیزها. خیلی از داستان ها و به طور کلی مطالبی که چاپ می شد بوی سیاست و ایدئولوژی می داد که هوادارانش با یکی دو کتاب، که خلاصه کتاب های دیگر بود، مجذوب آن شده بودند. حالا قهرمانی پیدا شده بود که دغدغه اصلی اش هنر بود و اگر در دام سیاست هم می افتاد، تا آنجا که به یاد دارم، در راه هنرش بود».۱۴ وقتی حتی آن خصلت سیاست زدگی، و البته نه سیاست ورزی یا سیاست اندیشی، که هنوز هم ادامه دارد و اصلا محدود به آن دوران نیست، مانع نمی شد که جوانان از خواندن رمان و داستان غافل شوند، هیچ بعید نیست دانشجوی جوان دانشکده حقوق و علوم سیاسی هم در آن روزگار رمان هایی خوانده باشد که حالا بخواهد روایت خود را از آنها پس دهد.

اما شاید عنوان کتاب به نوعی تحقیق ادبی در حقوق یا تحقیق حقوقی در ادبیات اشاره کند. به ویژه با توجه به اینکه بسیاری از هنرمندان و ادیبان برجسته، نه تنها از به کاربردن مفاهیم و کلمات حقوقی باکی نداشتند، بلکه در این کار، شوقی غیرعادی از خود نشان می دادند.

گفته اند شکسپیر علاقه ای وسواس گونه به حقوق و اصطلاحات حقوقی داشت، چندان که نمی توان نمایش نامه ای از او پیدا کرد که در آن اصطلاحات و مفاهیم حقوقی به کار نرفته باشد.۱۵ استاندال، در نامه ای به بالزاک، نوشته است که هنگام نگارش «صومعه پارم»، از بهترین رمان هایش، هر روز صبح، دو یا سه صفحه از قانون مدنی فرانسه را می خوانده تا به لحن مطلوبش دست پیدا کند.۱۶ دیوان شاعران و آثار ادبی نویسندگان ما هم پر است از اصطلاحات فقهی و حتی بعضی از تکه های ماندگار ادبیات ما، مثل حکایت «فقیه کهن جامه تنگدست» بوستان سعدی، میان فقیهان گذشته است.

با این حساب، ممکن است این کتاب به بررسی جنبه های زبانی یا تاریخی حقوق در ادبیات، که نمونه درخشان آن در زبان ما «اصطلاحات دیوانی دوره غزنوی و سلجوقی» حسن انوری است، پرداخته باشد.

تکیه بر حدس و گمان کافی است و باید به سراغ کتاب برویم. حالا، می بینیم آن لحظات تامل، که قرار بود کوتاه باشد، چندان به درازا کشیده که جز فرصتی کوتاه برای ورق زدن کتاب باقی نگذاشته است. کتاب «سفر از حقوق به ادبیات» نه دیوان شعر حقوق دان است، نه متنی پرسوز و جان گداز در ستایش آزادی و عدالت، نه بازگویی و پرحرفی درباره چند رمان مشهور و نه تحقیقی درباره نسبت تاریخی و زبانی ادبیات و حقوق. از همان نخستین صفحات این کتاب می توان دریافت که محبی، بیش از هر چیز، به «انسان گرایی حقوقی»۱۷ روی آورده است. در سال هایی که حقوق چیزی جز تفسیر پاره ای از متون نبود و حقوق دانان می خواستند تمام قواعد حقوقی را با تکیه بر فنون لفظی، منطقی و حقوقی از دل این متون استخراج کنند، حقوق دانانی پیدا شدند و به مخالفت با این روش ها پرداختند. آنان، که یکی از برجسته ترین نمایندگانش تا امروز هم ژاک کوژاس (۱۵۲۲-۱۵۹۰) است، بر این پای می فشردند که حقوق همواره در تحول است و به تاریخ، فرهنگ و تمدنی وابسته است که در گهواره آن پدید آمده. این اندیشه با تصور حقوق دانان قرون وسطا، که حقوق را همواره به یک شکل و ثابت تلقی می کردند، سخت در تضاد بود و سبب شد که حقوق دانان انسان گرا برای فهم حقوق به تاریخ، سیاست و ادبیات روی آورند.۱۸ البته روشی که آن حقوق دانان در پیش گرفتند، به معنای انکار حقوق یا یکسان گرفتن حقوق با ادبیات نیست، آنها می خواستند حقوق را بهتر بفهمند و به جوهره واقعی حقوق در اجتماع پی ببرند، بی آنکه استقلال حقوق را نفی کنند یا آن را تابع دیگر علوم و هنرها قرار دهند.

بوریس آیخن باوم، منتقد نامدار روسی، در کتاب «تالستوی در دهه هفتاد»، در رد بعضی از تفسیرهایی که از «آنا کارنینا» به عمل آورده اند، نوشته: «تالستوی حقوق دان نبود و رمانش را در علم حقوق ننوشته بود».۱۹ این هشدار آیخن باوم را هر حقوق دانی که می خواهد برای فهم حقوق پا به دنیای ادبیات بگذارد، باید همیشه به خاطر داشته باشد تا حقوق را با ادبیات یکسان نگیرد و هرچه را در ادبیات می پسندد، در حقوق هم به کار نبندد، زیرا انسان گرایی حقوقی نمی خواهد حقوق را نابود کند، بلکه در پی آن است که به حقوق همان مفهوم و روشی را دهد که سزاوار آن است. و این همان هدفی است که محبی در نوشته های خود دنبال کرده است. انسان گرایی حقوقی در نوشته های محبی جنبه دیگری هم دارد که بی ارتباط به معنای لغوی آن نیست و آن انسان باوری است. از این کتاب پیداست که محبی ایمان خود را به انسان حفظ کرده است. در عصر «مطالعات انتقادی حقوق» که می کوشند تناقضات و ریاکاری های نهفته در هر نظام حقوقی را آشکار کنند،۲۰ یافتن حقوق دانی که هنوز به حقوق، انسان و اصول پیشاحقوقی باور دارد و از عدالت، آزادی و دیگر ارزش های انسانی مانند مفاهیمی ماوراءالطبیعی سخن بگوید، آسان نیست. با این همه و هرچند این ایمان خدشه ناپذیر محبی، گاه تصویر ونسان دندی، آهنگ ساز شهیر فرانسوی، را پیش چشم می آورد۲۱ و گاه یادآور رهنوردانی است که، به اجابت یک ندای مبهم، گام در سفری مقدس با سرانجامی نامعلوم نهاده اند، اما هیچ گاه خالی از شک و تردید نیست. محبی، که همواره در اشتغالات دیوانی اش کامیاب بوده و بالاترین سمت های حقوقی دولتی را تجربه کرده است، از این نظر، بی شباهت به لوین رمان «آنارکانینا»ی تالستوی نیست. در نوشته های او گاه می توان صدای لوین را شنید که با خود می گوید: «زندگی با بی خبری از اینکه کی هستم و چرا هستم، ممکن نیست. دانستن این راز از من ساخته نیست. در نتیجه، زندگی برایم میسر نیست»۲۲ و گاه می توان تصویر لوین را دید که چنان غرق در کار اجرائی خود شده که گویی تمام اضطراب هایش را فراموش کرده است.

فرصت ما دیگر به پایان رسیده است و اینک تصمیم نهایی پیش روی ماست: کتاب را برداریم یا به سر جایش بازگردانیم؟ این تصمیمی است که هر خواننده باید با توجه به علایق و مقدوراتش بگیرد. اما از یاد نباید برد که هر نوشته حقوقی نوعی سفرنامه فکری نویسنده آن است و ارزش و اهمیت آن به نکته سنجی نویسنده و صداقت اوست و گمان می کنم وقتی ادموند پیکار، حقوق دان فقید بلژیکی و نامزد جایزه ادبیات نوبل، فارغ از اندیشه های خوب و بدش، در آغاز کتاب حقوق محض خود نوشته بود: «بیش از چهل سال است که من در سرزمین حقوق زندگی و سفر می کنم»،۲۳ دقیقا به همین معنا نظر داشت. کتاب «سفر از حقوق به ادبیات» مجموعه ای از مقالات، یادداشت ها، سخنرانی ها و گفت وگوهایی است که محسن محبی در طی سال ها بر قلم یا بر زبان آورده است. جلد نخست آن در دو فصل هوای حقوق بین الملل و سازوکار دادرسی تنظیم شده است و جلد دوم آن هم سه فصل دارد: ادبیات، حکمرانی و فرهنگ، و یاد بعضی نفرات. این کتاب رهاورد سفر فکری نویسنده است که بیش از پنجاه سال ادامه داشته و خواندنش فرصتی است برای تجربه کردن این سفر، آن هم پا در پای «آن زائر فروتن وادی ادبیات و حقوق».

*منبع: روزنامه شرق

۵۹۲۴۴

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا