اروپایی های ساکن قزوین | روایتی از روستایی نزدیک قزوین که طبق برخی اسناد تاریخی، اهالی آن رومانیایی هستند

اهالی روستای زرگر هم ایرانیاند هم خارجی. با آنکه شناسنامههایشان صادره از اداره ثبتاحوال شهرستان آبیِک یا استان قزوین است اما ایل و تبارشان اروپایی و زبان مادریشان رومانوست.
همشهری آنلاین- سحر جعفریانعصر: 115 کیلومتر دورتر از شمالغربی پایتخت، حوالی دشتهای قشلاق آبیک، کمی بعد ازخط ریلی تهران-تبریز، پاییندست باغهای کهنسال سیب که حالا درختان زیادی به زمینشان نمانده، تابلوی زنگارگرفته «به روستای زرگر خوش آمدید» پیداست. روستایی کوچک و خلوت. عجیبتراز نام این روستا که اسم زر دارد و زر نیز خیال و وسوسه گنج پیش میآورد، نوشته بعد از جمله خوشآمدگویی تابلوی زرنگاریست؛ «زبان محلی: رومانو».
مورد عجیبی که بعد از کشف، اول به انجمن بینالمللی زبانهای فراموششده در سازمان جهانی یونسکو راه یافت و بعدتر به شبکههای مجازی. اغلب اینفلوئنسرها و بلاگران حوزه سفر و گردشگری زیرنویس عکسها و فیلمهایی که از زرگر به اشتراک گذاشته و میگذارند چنین تعریف و تبلیغ کرده و میکنند:«با این گویش متفاوت، روستای زرگر یک، هیچ از استانها و شهرهای تقسیمات ارضی و جغرافیایی، جلوتر است». یک روی زرگر اگر زبان رومانو باشد روی دیگرش جویندگان گنج تپه اشکانی، گورهای ۲ متری قبرستان متروک، فامیلی پر تکرار زرگر است.
همه مهاجران قشلاق قزوین
ورودی روستا محل قبرستان جدید است که عصر هر پنجشنبه پای هر قبرش دستکم ۳، ۴ نفر نشستهاند به فاتحهخوانی. کنار قبرستان، تپه کوچک و خاکی اشکانی بالا رفته که بعضی شبها جاهایی از آن با بیل و کلنگ جویندگان گنج، گود و گودال میشود. اثر یک شبه ره صد ساله رفتنِ جویندگان، کم نیست؛ یک گودال، دو حفره…هشت سوراخ بزرگ…». صدای هِی هِی گفتن چوپان و زنگوله بز و گله گوسفندان که عقب راهشان، خاک به هوا بلند شده، میآید. حبیب، میان چهارچوب در بقالیاش ایستاده و به رومانو چیزی میگوید و چوپان که پاسخش را به زبان ترکی قزوینی میدهد:«تو هم خسته نباشی». جلوتر، کوچهها با خانههایی پس و پیش، پدیدار میشوند. مقابل بسیاری از خانهها که درهایشان اغلب نیمهباز است و پذیرای مهمان، تراکتورهای رنگ و رو رفته، گاوآهنهای خسته، خرمنکوبهای کوفته و علفبُرهای از تیزی افتاده، رها شدهاند. بالای یکی از کوچهها چند زن که دستشان از داغی نانهای سنتی نانوایی جابر، گرم شده به حرف ایستادهاند. فارسی گفت و گو میکنند و فقط قدِ چند واژه به گویش رومانو درکلامشان است. اوضاع در کوچههای دیگر زرگر نیز کم و بیش به همین روال است؛ گاهیگذر یکی دو نفر از اهالی و یا پیچیدن صدای چرخهای خودرو یا موتورسیکلتی. البته به دیوار همه کوچهها کاغذهای آگهی فروش زمین و اجاره سوئیت که چسبانده شدهاند، پُر شمار است.
خودشان اینجا و اجدادشان یونان یا ایتالیا
زرگرنشینانتا همین حدود ۵۰ سال پیش کنجکاو زبان متفاوتشان نبودند و چون از بچگی به گوششان قصههایی خواندهبودند از اجدادشان که به یکی از روایتهای تاریخی، کولیهای مهاجر بودند، تصور میکردند این زبان عادیست. محمد یکی از زرگرنشینان میگوید:«چون کولیها و غریبهها جایگاه خوبی نداشتند، ما هم فکر میکردیم زبانی که از آنها به ارث بردهایم خوب نیست و باید در جمعهای غیرخودی، پنهانش کنیم. چه میدانستیم قصه کولیهای مهاجر هنوز سند معتبر تاریخی ندارد و قصههای دیگری هم از اجدادمان هست.» قصههای دیگر را ابوالفضل زرگر، محقق وعضو انجمن بینالمللی زبانهای فراموششده میداند:«چند روایت از اجداد ما ثبت شده؛ یکی نوشته ما رومانی هستیم، یکی میگوید ایتالیایی هستیم و دیگری هم احتمال میدهد یونانیایم. قصههایی هم از نادرشاه که تعدادی طلاکار و زرگر از جایی در غرب امپراتوری عثمانی (بلغارستان امروزی) همراه خود به ایران آورده، نقل است.» جوانان زرگر معتقدند از سر روایت اخیر است که روستایشان را زرگر نامیدهاند.
ز مثل زرگر و زبان رومانو
خانههای زرگر، پیشتر (حدود ۴۰ سال قبل) کاهگلی بوده، بدون دیواری بین حیاط هر واحد و پلاک، کاملا نزدیک و گِرد هم؛ طوری که همسایگی نه، اهالی بیشتر با یکدیگر هم خانه و هم خانواده بودند. از علیا تا سفلی آن که قبرستان متروک با گورهای ۲ متری جای دارد. ارسلان یکی دیگر از اهالی زرگر میگوید:« به ظاهرمان دقت کنید؛ میانگین قد و قوارهیمان بین ۱۷۰ تا ۱۹۰ سانتمتر است. پوستمان روشن و رنگ چشمهایمان هم عسلی و قهوهای آز (اصطلاحی ترکی معادل کمرنگ و در اینجا یعنی روشن) داشت. صدایمان را گوش کنید…بلند است و کوهستانی…» ارسلان پای صحبتهای کتابعلی زرگر از تاریخدانهای روستا که حالا به رحمت خدا رفته زیاد مینشست. برای همین گفتنیهای شنیدنی از نیکان و زبانشان، کم ندارد:«ریشه زبانمان هندواروپایی ترکیب شده با هندوآریایی است. هر چند که گذشتهیمان هنوز راز است و کسی نمیداند چرا قومی اروپایی-آریایی به قشلاق قزوین کوچ کردهاند و آیا پای مهاجران روس هم در میان است؟» آفتاب عصرگاهی که کمجان میشود، همان یکی دو رهگذر کوچهها نیز پیدا نیستند. باد سرد میشود و از سمت گندمزار به زرگر میوزد. کرکره بقالی و نانوایی و باشگاه ورزشی پایین میآید و سکوت فرمانروایی میکند. صدای چوگور، ساز محلی زرگر، هی هی چوپان و زنگوله بز و گوسفندان دوباره میماند برای فردا.
گردآوری: کلبه سرگرمی
شما چه نظری دارید؟ دیدگاه خود را در سایت کلبه سرگرمی بنویسید.






