فرهنگی و هنری

روایت روزنامه اطلاعات از شانزدهم آذر ۱۳۳۲؛ سه قطره خون در مقدم نیکسون!

روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲ مطلبی در روزنامه راجع به اتفاقات دانشگاه تهران منتشر نشد؛ اما ۱۷ آذر از وقایعی که روز قبل در دانشکده فنی دانشگاه تهران رخ داده بود، این گزارش دوخط بود!

محمد محمود هاشمی – روزنامه اطلاعات| «با نهایت تأسف شهادت جانگداز جوان ناکام مصطفی بزرگ‌نیا را به اطلاع دوستان و آشنایان می‌رساند. هزینه مجلس ترحیم مردانه به مصرف امور خیریه می‌رسد. مجلس ترحیم زنانه روز پنج شنبه ۱۹ آذر ماه از ساعت ۳ بعد از ظهر در منزل غدیری واقع در خیابان بهار ، چهارراه ایرج منعقد خواهد شد.
اسدالله بزرگ‌نیا، فرج الله بزرگ‌نیا، محمدعلی وارسته، حسین خاکباز
با کمال تأسف این مصیبت را به عموم بازماندگان و خانواده محترم بزرگ نیا تسلیت می گوییم.»۱

عبارت فوق آگهی خانواده بزرگ نیاست درباره مجلس ختم فرزندشان، دانشجوی شهید مصطفی بزرگ نیا که در ۱۸ آذر ۱۳۳۲ در روزنامه اطلاعات منتشر شد. همچنین آگهی شهادت و مراسم یادبود احمد قندچی نیز در همان روز منتشر شد. در روزهای پس از ۱۶ آذر ۱۳۳۲ ، عده ای از آشنایان و وابستگان سه شهید دانشگاه، طی آگهی‌هایی در «روزنامه اطلاعات» شهادت مهدی شریعت رضوی، احمد قندچی و مصطفی بزرگ نیا را به خانواده‌هایشان تسلیت گفتند. روزنامه نیز در پایان آگهی مراسم ختمِ شهدای دانشجو، پیام تسلیتی خطاب به خانواده‌ آنها منتشر کرد.

در روزهای پس از کودتای ۲۸ مرداد نیروهای حکومت نظامی دولت سرلشکر زاهدی در تهران و ازجمله در اطراف دانشگاه تهران مستقر بودند. آمریکا با سامان دادن کودتا، ایران را در مدار نفوذ خود درآورد. در آذر ۳۲ نیکسون معاون ریاست جمهوری آمریکا به منطقه آمد و قرار بود پس از رفتن به افغانستان و پاکستان، راهی ایران شود. به همین مناسبت حساسیت دولت کودتا نسبت به امنیت تهران بالا رفت و رفتار خشن نظامیان به فاجعه ۱۶  آذر انجامید. طبیعتاً روایت روزنامه اطلاعات نیز از آنچه آن روز در دانشگاه تهران رخ داد، چندان همدلانه با قربانیان این حادثه نبود.

روایت روزنامه اطلاعات

روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲ مطلبی در روزنامه راجع به اتفاقات دانشگاه تهران منتشر نشد؛ اما ۱۷ آذر از وقایعی که روز قبل در دانشکده فنی دانشگاه تهران رخ داده بود، این گزارش دوخطی منتشر شد: «دیروز حادثه تأثرآوری در دانشگاه روی داد که در این حادثه سه جوان دانشجو در اثر تیراندازی هدف گلوله قرار گرفتند و درگذشتند و خانواده‌هایی را با هزاران امید و آرزو داغدار ساختند.»۲

سپس روزنامه با اشاره مختصری درباره لزوم بردباری مأموران نظامی حکومت، به صورتی مفصل مسئولان دانشگاه تهران، استادان دانشگاه و رجال سیاسی مورد اقبال دانشجویان را به انتقاد کشید و آنها را مقصر اصلی فاجعه ۱۶ آذر معرفی کرد: «اولین پایه غلط دوازده سال پیش در دانشگاه گذاشته شد. تا آن وقت دانشجویان هدفی جز تعلیم و تربیت و کسب معلوماتی که مفید به حال جامعه و کشور باشد، نداشتند؛ سیاست‌بازی و دسته‌بندی در محیط دانشگاه راه نداشت و راستی محیط دانشگاه جای پرورش عناصر خوب و محل امن و راحتی برای درک فضائل بود. اما همین که آثار هرج و مرج در … اشغال قوای بیگانه در کشور ظاهر گردید و نظم و آرامش به هم ریخت، دانشگاه نیز از آن آشفتگی‌ها بی‌نصیب نماند و اولین پایه غلط در آنجا گذارده شد. این پایه غلط، دزدیدن فکر و عقیده دانشجویان برای انتخابات بود. کاندیدای نمایندگی مجلس در داخل دانشگاه و بین اطفال نفوذ کردند و مشغول فعالیت شدند، اولیای دانشگاه هم به خاطر آن کاندیدا و شاید برای حفظ مقام و موقعیت خود، راه مداخله را در دانشگاه باز گذاشتند… گناه این وقایع بدون شک متوجه آن کسانی است که راه دانشگاه را برای تبلیغ و سیاست‌بازی و دسته‌بندی باز گذاشتند و محصلین را تشویق و ترغیب و تعقیب این گونه افکار نمودند.»۳

البته واضح است که اولیای دانشگاه نبودند که خانواده‌های شهدای دانشجو را داغدار کردند، بلکه مأموران نظامی دولت کودتا بودند که به درون دانشگاه آمدند و با تیراندازی در داخل ساختمان دانشکده فنی، جوانان نخبه مملکت را به خاک و خون کشیدند! 

روز بعد روزنامه اطلاعات رویکردش را کمی تعدیل کرد که نشان از  بازتاب پدید آمده از این فاجعه در اذهان عمومی و حتی در قسمتی از حاکمیت دارد. روزنامه اطلاعات در ۱۸ آذر  با گزارش از حضوران مأموران حکومت نظامی در دانشگاه تهران و به ویژه دانشکده ادبیات، نرفتن دانشجویان به سر کلاس‌ها  و بازدید سرلشکر مزینی به نمایندگی از شاه از دانشکده فنی، گزارش شورای رؤسای دانشکده‌های دانشگاه تهران از وقایع روز شانزده آذر را منتشر کرد: 

« مقارن ساعت نه و نیم روز ۱۶ آذرماه عده‌ای از دانشجویان دانشکده فنی در کریدور دانشکده ایستاده و مشغول گفت وشنود بودند. در این ضمن دو نفر از دانشجویان از پشت پنجره دو نفر از مأمورین انتظامی را که در بیرون دانشکده فنی مشغول گشت بودند، تمسخر کردند. مأمورین از این جریان عصبانی شده به وسیله سرگروهبان خود درصدد تعقیب دانشجویان برآمده و دانشجویان نیز از موقعیت تشکیل کلاس استفاده کرده و در کلاس می‌روند. مأمورین هم به دنبال آنها وارد کلاس شده و خواستار تحویل آنان می‌شوند.

در این موقع وضع کلاس دانشکده متشنج شده از طرف اولیای دانشکده زنگ زده می‌شود و مأمورین دو نفر دانشجوی مورد نظر را دستگیر و مضروب می‌نمایند.در این موقع که کلیه دانشجویان در کریدور طبقه اول دانشکده اجتماع نموده بودند، مأمورین انتظامی وارد می‌شوند. یکی از دانشجویان شعار می‌دهد. چون مأمورین درصدد متفرق کردن دانشجویان برمی‌آیند، دانشجویان به طرف دیگر کریدور فرار می‌کنند. در این وقت آن سمت چند سرباز مسلح به مسلسل دستی با دانشجویان برخورد می‌کنند و سربازان که دچار وحشت شده بودند، شروع به تیراندازی می‌نمایند که درنتیجه آن سه نفر مقتول و عده‌ای مجروح می‌شوند.»۴

میهمان عالی‌قدر!

روز بعد سرمقاله و تیترهای اصلی روزنامه اطلاعات به حضور ریچارد نیکسون در تهران اختصاص یافت. سرمقاله‌ای با عنوان « میهمان عالی‌قدر ما » به تمجیدی زننده و اغراق آمیز از نیکسون پرداخت: «این روزها شاهنشاه ما میهمان عزیزی دارند که علاوه بر سمت رسمی، یکی از شخصیت های محبوب آمریکا می باشد. نیکسون چهل و چهار سال دارد. قیافه باز و جذابی دارد، مثل بیشتر آمریکایی‌ها شوخ و بانشاط است، در برخورد با دوستان خود دست به گردن می‌شود و زمانی دست روی شانه مخاطب می‌گذارد…»۵

بر اساس خبر روزنامه اطلاعات، این مهمان جذاب و بانشاط شاه (!) قرار بود روز بعد، یعنی ۲۰ آذر ۱۳۳۲ به دانشگاه تهران برود. وی صبح روز جمعه ۲۰ آذر و در زمانی که تنها چهار روز از شهادت دانشجویان دانشکده فنی دانشگاه تهران گذشته بود، به این دانشگاه رفت و با حضور اساتید عالی رتبه و باسوادی چون بدیع الزمان فروزانفر، از دست دکتر علی اکبر سیاسی؛ رئیس وقت دانشگاه تهران؛ مدرک افتخاری دکترای حقوق را دریافت کرد!۶

روایت دکتر سیاسی

دکتر سیاسی در خاطراتش که پس از سقوط خاندان پهلوی نوشته شده است، از آنچه در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ رخ داد، با عبارت «کودتا» یاد می‌کند. وی روایتی که از یورش نظامیان به دانشکده فنی بیان می‌کند، با گزارش نقل شده از رؤسای دانشکده‌ها در روزنامه اطلاعات مطابقت دارد؛ اما آنچه خاطرات وی را در این زمینه برجسته می‌کند، روایتی است که از پشت صحنه وقایع پس از فاجعه شانزده آذر بیان می‌کند.

پس از آنکه این خبر به دکتر سیاسی رسید، بلافاصله با زاهدی ـ نخست وزیر دولت کودتاـ تماس گرفت و اعتراض خود را اعلام کرد و گفت:« با این حرکات وحشیانه مأموران انتظامی شما ،من دیگر نمی‌توانم اداره امور را عهده‌دار باشم»؛۷ اما زاهدی فردی نبود که با این سخن پا پس بکشد. وی دانشجویان و مسئولان دانشکده فنی را مقصر جلوه داد و از به خون کشیدن دانشکده فنی دفاع کرد و درضمن تصریح کرد که در صورت استعفای دکتر سیاسی، دولت از اداره دانشگاه عاجز نخواهد بود. 

روز بعد جلسه رؤسای دانشکده‌ها با حضور دکتر سیاسی برگزار شد. در این جلسه فاجعه پیش آمده و نحوه مواجهه و اعتراض به آن مورد بحث قرار گرفت. عده‌ای بحث استعفای جمعی را مطرح کردند؛ اما دکتر سیاسی این عمل را برآوردن خواست دولت کودتا می‌دانست: «… دولت خودکامه و زورمند دست روی دانشگاه خواهد گذاشت ، استقلالش را که قریب دوازده سال در استقرار و استحکامش زحمت کشیده بودیم، از بین خواهد برد و یک نظامی یا غیرنظامی قلدر را به ریاست دانشگاه خواهد گماشت و رؤسای دانشکده ها را مطابق سلیقه برگزیده و منصوب خواهد کرد.» ۸

از همین روی تصمیم گرفته شد تا مسئولان دانشگاه سنگر را خالی نکنند و به مقاومت بپردازند. دکتر سیاسی از دفتر شاه وقت گرفت و به ملاقات او رفت. شاه بلافاصله پس از مواجه شدن با دکتر سیاسی، طلبکارانه گناه این اتفاق را به گردن مسئولان دانشگاه و دانشجویان انداخت. دکتر سیاسی در جواب، پس از آنکه این سخن شاه را مؤدبانه رد کرد، گفت:«جریان هر چه بوده، نتیجه‌اش این است که سه خانواده عزادار شده‌اند و دانشگاهیان ناراحت و سوگوارند.»۹

شاه با قبول سخن دکتر سیاسی از وی چاره‌جویی کرد. رئیس دانشگاه تهران از شاه خواستار تحقیق و تفحص راجع به این موضوع و دلجویی از خانواده‌های داغدار شد. شاه نیز وزیر دربار را مسئول این کار کرد.

روز بعد بنا به خواست زاهدی، دکتر سیاسی در جلسه هیأت دولت حاضر شد. در این جلسه عبدالله هدایت ـ وزیر جنگ دولت کودتاـ  سخنان تندی را علیه دانشجویان و مسئولان دانشگاه تهران بیان کرد و افزود:« اگر عضوی از اعضای بدن فاسد شود، آن را قطع می‌کنند تا بدن سالم بماند. دانشگاه را هم در صورت لزوم برای حفظ مملکت باید از بین برد و منحل کرد!»۱۰

دکتر سیاسی در جواب هدایت سخنان وی را قیاس مع‌الفارغ دانست و گفت: «به فرض اینکه فساد واقعی درکار باشد، باید با کمال متانت و از روی پختگی به رفع آن همت گماشت، نه اینکه احساساتی شده و با شتابزدگی دم از قطع و انحلال زد … کشور ما برای گرداندن چرخهای عادی فعالیت‌های خود  و  به طریق اولی برای ترقی و پیشرفت، نیازمند نیروی انسانی و اصحاب فن و تخصص است. در این صورت آیا می‌توان این دستگاه را منحل یا تعطیل کرد؟ و آیا حتی مقتضی و مقرون به صلاح است که به احتمال چنین امری تفوّه شود؟»۱۱

پس از جواب مستدل دکتر سیاسی، زاهدی پرسید: «وظیفه دولت در قبال دانشگاه چیست؟» دکتر سیاسی از دولت خواست تا از هر گونه دخالت در دانشگاه خودداری کند و مسئولیت حفظ انتظامات را بر عهده مسئولان دانشگاه بگذارد. فردای آن روز مأموران نظامی که از زمان کودتای ۲۸ مرداد در دانشگاه مستقر بودند آنجا را ترک کردند و تا چند ماهی که دکتر سیاسی ریاست دانشگاه را بر عهده داشت، دولت در کار دانشگاه دخالت نکرد.۱۲

سازش موقت

همزمان با ورود نیکسون به ایران، خبرنگاران خارجی و امریکایی سفر او را پوشش می‌دادند و شهادت سه دانشجو در دانشگاه، عاملی برای شرمساری دولت کودتا در جهان شده بود. با توجه به اینکه قرار بود تا نیکسون در دانشگاه تهران حاضر شود و دکتری افتخاری بگیرد ، این اتفاق وجهه دولت امریکا را نیز خدشه‌دار کرده بود و اگر بحران در دانشگاه ادامه می‌یافت، آبروریزی بزرگ تری برای شاه و دولت زاهدی در جهان به وجود می‌آمد. برای همین شاه و دولت کودتا سعی کردند تا به گونه‌‎ای در برابر دانشگاهیان به عقب‌نشینی موقت و تاکتیکی دست بزنند و در زمان مناسب دوباره در پی ایجاد خفقان در دانشگاه برآیند. از همین روی بود که نظامیان بنا به دستور دولت، دانشگاه را ترک کردند و شاه وزیر دربار را مأمور دلجویی از خانواده جان‌باختگان کرد.

مسئولان دانشگاه تهران هم با دعوت از نیکسون و اعطای دکتری افتخاری به وی، در پی راضی کردن شاه و زاهدی برآمدند. در حالی که شاه یک سال بعد در پی اعتراض چند تن از استادان دانشگاه به «قرارداد کنسرسیوم»، دستور اخراج آنها را از دانشگاه تهران صادر کرد و مقاومت دکتر سیاسی هم نتوانست جلوی اقدام کودتاگران را بگیرد. دکتر سیاسی به علت مخالفت با اخراج اساتید معترض، از ریاست دانشگاه تهران کنار گذاشته شد و دکتر منوچهر اقبال ـ از وابستگان به دربار ـ  در ۱۸ دی ۱۳۳۳ ریاست دانشگاه تهران را بر عهده گرفت و مجری منویات شاه در دانشگاه شد.

پی نوشت ها:
۱ . روزنامه اطلاعات، ۱۸ آذر ۱۳۳۲، ص۸// ۲همان، ۱۷ آذر ۱۳۳۲، ص ۱// ۳. همان، ص۱۰ و ۱// ۴. همان، ۱۸ آذر ۱۳۳۲، ص ۸// ۵.همان، ۱۹ آذر ۱۳۳۲، ص ۱// ۶. همان، ص۱۰// ۷. علی‌اکبر سیاسی، یک زندگی سیاسی، تهران، ثالث، ۱۳۹۳، ص۲۸۷ ـ ۲۸۸// ۸ . همان، ص ۲۸۸ ـ ۲۸۹// ۹ . همان، ص۲۸۹// ۱۰. همان، ص۲۹۰// ۱۱ . همان، صص ۲۹۱ ـ ۲۹۲// ۱۲ . همان، ص۲۹۳.

گردآوری: کلبه سرگرمی
شما چه نظری دارید؟ دیدگاه خود را در سایت کلبه سرگرمی بنویسید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا