سخنی با امام عدالت در روزگار اشرافیت

صبحی خاکستری بود. شهر هنوز در خواب بود و کوچهها بوی خستگی داشتند.
نانوا، نانِ جو پخته بود، اما صدای نان خشک از دیوارها برمیگشت، نه از سفرهها. در آن لحظه، یاد تو افتادم، یا علی؛ یاد آن دستانی که آتش را بر کف گرفتی تا بیتالمال را از دستدرازی یک برادر نزدیک محفوظ داری. صدای سوگندت هنوز در گوش تاریخ میپیچد: «به خدا سوگند اگر بیتالمال را مهر زنان کرده باشند، بازش میستانم!»
اما امروز، ای امام عدالت، برخی نه آتش بر کف که زر بر کف دارند، و خندهشان صدای هق هق مستضعف را میپوشاند.
عدالت در این دیار، به خطابهای سرد بدل شده، نه به وجدانِ سوزان. شعارهای عدالت بر دیوارها نوشته شدهاند، اما در کوچههای پایین شهر، کودکان عدالت را با گرسنگی میشناسند. کاش کسی از خود بپرسد: آیا بیتالمال، مال مردم نیست؟ آیا کاخهای مفتخر از همین عرق کارگر ساخته نشدهاند؟ در نهجالبلاغه آمده: «انّ الله فرض علی الولاه أن یقدّروا أنفسهم بضعفه الناس، کی لا یتبیّغ بالفقیر فقره.» یعنی والی باید خود را همسطحِ فقیر بداند تا فقر، او را به خشم نیاورد.
ای کاش یادمان بود که علی، در حکومت، اول عدالت را دید، نه ثروت را.
رویای علی(ع) در زمانه ما
من هر شب، وقتی به شور بازارها نگاه میکنم، خیال میکنم شاید تو دوباره از کوچه رد شوی؛ نه از راه شکوه، بلکه از راه تاریکِ محله فقرا. هرکس تورم را عدد میبیند، اما تو آن را «اشک» میدیدی، اشک کسانی که نان ندارند و لبخندشان در قبضهای برق و اجارهخانهها دفن شد.
یا علی! تو گفتی مملکت اگر بر عدالت استوار نشود، نه اقتصاد حفظ میشود و نه ایمان. این روزها، ایمان هنوز بر زبانها جاری است اما در رفتارها… در رفتارها گویی جای خود را به توجیه داده است. هرکه از زر سخن بگوید نامش کارآفرین است؛ هرکه از عدالت، منتقد و مزاحم.
آری؛ اشرافیت نقابِ نو بسته است، شبیه جوانی با تلفنِ زرین در دست و سلفیهای بیدرد. تجمل دیگر نه در کاخها بلکه در دستی است که فقر را با لبخند لوکس تزئین کرده. این اشرافیت نرم و هوشمند، دین را به تزیین بدل میکند و اخلاق را به شعار.
ای مولا! ما تو را در ذکرها میخوانیم، اما در رفتارها فراموش میکنیم. کاش نهجالبلاغه فقط متن درس نبود، بلکه آینه وجدان مسئولان بود. تو گفتی: «ألا و إنّ کلّ مأمومٍ یقتدی بإمامه.» پس اگر امام، سادهزیست باشد، مردم نیز سادهزیستی را کرامت میدانند و اگر امام، به تجمل خو کند، جامعه تقلید میکند. آنچه امروز دیده میشود، تقلید از زر، نه از زهد است.
روانشناسی اشرافیت در جامعه دیندار
اشرافیت در جامعه دیندار، پیچیدهتر است؛ چون لباس ایمان بر تن دارد. سخن از خدمت میگوید، اما دل از شهرت میخواهد. در شبکههای مجازی، مردان و زنان بسیاری از صداقت سخن میرانند و در همان لحظه، تصویر ضیافتهایشان را به اشتراک میگذارند.
اشرافیت وقتی خطرناکتر میشود که با شعار معنویت درآمیزد. آنگاه فریب، رنگِ تقدس میگیرد و ریای مذهبی، ریشه فساد را میپوشاند.
یا علی! تو گفتی که حکومت بیتقوا، به هر نامی که باشد، زهر عدالت را در کام مردمان میریزد. گاهی دردِ جامعه نه از دشمن بیرونی، که از دروغِ درونی است؛ از آنکه تظاهر به ایمان میکند ولی دلش در گرو حجره زر است.
زن، حجاب و مقاومت فرهنگی
و من، از زاویهی زنانه مینگرم: زنِ مؤمن در اندیشه تو، نمادِ کرامت است، نه شیء نمایش. تو گفتی: «المرأه ریحانه و لیست بقهرمانه.» یعنی زن، گل است، نه ابزار قدرت.
امروز اگر حجاب را تنها حُکم فقهی بدانیم، عمق معنای مقاومت را از دست دادهایم. حجاب در زمان علی، نماد تواضع و پاسداری از اخلاق عمومی بود؛ امروز میتواند نماد مقاومت در برابر چشمِ تجمل و در معنای گستردهتر مقاومت در برابر استکبار باشد، اگر دوباره معنا یابد.
زن امروز، زیر نگاهِ مصرفگرایی، در معرض تبدیل شدن به کالای تبلیغاتی است. در جهانی که ظاهر مهمتر از حقیقت شده، حجاب میتواند نه نشانی از محدودیت، بلکه تابلوی اعتراض به مصرف و تظاهر باشد. همان گونه که نانِ جو برای تو، علی، نمادِ آزادگی بود، نه تنگدستی.
عدالت و بیتالمال؛ عمود جامعه
بیتالمال، قلب حکومت است؛ اگر زیرِ زر دفن شود، خون به تن مردم نمیرسد.
در نهجالبلاغه، فرمودی: «فالله الله فی الفقراء والمساکین» — خدا را خدا را، در حق فقرا و مسکینان. چه زیبا گفتی. بیتالمال را حرمت گذاشتی، نه «غنیمت». در روزگار تو، فرماندار خطاکار اگر از مال مردم اندکی میربود، بازخواست میشد. امروز اما، در جهان آمار و بودجه، حرمت رقمها گم شده؛ پول مردم، بیآرام از کارنامهای به کارنامهای دیگر میرود بیآنکه از ویرانی دلهای فقیر سخن باشد.
یا علی! ما از عدالت گفتهایم بسیار، اما از حساب و کتاب نه چندان. عدالت بدون پاسخگویی، همان شعار بیجان است.
شاید وقت آن رسیده که تعارفها بسوزند؛ وقت آن است که هر صاحب مسئولیت، خود را در آئینه نهجالبلاغه ببیند و بپرسد: آیا من به اندازه ضعیفترین مردم، عادلانه زیستم؟
سکوت ناظران و وجدانهای خسته
بیشترین درد زمانه، سکوت است؛ سکوت آنان که میبینند و لب نمیگشایند. تو گفتی: «الساکت عن الحق شیطان أخرس.» امروز این شیطان نه در غارها، بلکه در آیینه ماست. وجدانهایی که میدانند ولی خستهاند، از تکرار وعدهها.
عدالت وقتی میمیرد که تماشاگران بیش از معترضان باشند. این جامعه اگر دوباره قرار است برخیزد، باید شعر عدالت را با فریاد حقیقت بخواند، نه با زمزمه تملق.
خطاب به نسل جوان عدالتخواه
ای جوانان عدالتجو! شما وارثانِ خاموش صداقت علی هستید. هرگاه خسته شدید از دروغ و تجمل، به کوچههای کوفه بروید در خیال، و ببینید امام شما با ردایی پینهخورده چگونه گذر میکند. او گفت: «إنّما هو بیت مال المسلمین.» بیتالمال، امانت مردم است. نه افتخار مدیر، نه ارث خاندان، نه جایگاه تملق.
عدالت را در رفتار ها بجویید، نه در سخنان. هرگاه دیدید دروغ، لباس ایمان پوشیده، لبخند نزنید. همان سکوتِ شما، نوعی اشرافیت است. عدالت را فریاد کنید بیهراس؛ زیرا درد مردم از ترس صاحبان زر بزرگتر است.
آتش بر کف وجدان
اکنون به سکوت آخر میرسیم. ای علی! ای صدای عدالت جاودان!
ما هنوز در سایه تو ایستادهایم، اما عدالت تو را پنهان کردهاند پشت پردههای سیاست و تجمل. ما هنوز نامت را میگوییم، ولی صدایت را نمیشنویم. آن آتش که بر کف نهادی، امروز در دل وجدانهایی خاموش است.
عدالت تو فقط نظامِ حکومتی نبود، بلکه تطهیر روح بود. زهد تو، اخلاق سیاست بود، نه انزوا. تو نشان دادی که قدرت میتواند مقدس باشد اگر خدمت باشد؛ و امروز، ما باید یاد بگیریم خدمت را از نمایش جدا کنیم.
یا علی! دنیا پر از تصویر زر شده، اما یاد نان جو هنوز در حافظه خاک باقی مانده است.
من این نامه را با اشک و احترام مینویسم، نه از سر خشم؛ زیرا میدانم که عدالت تو، همچون چراغی است که با هر نسیم درد، روشنتر میشود.
ما مردم، هنوز میخواهیم به آن آتش نزدیک شویم، با کفهای زخمیمان، حتی اگر بسوزیم. زیرا سوختن در راه عدالت، تنها سوختنی است که روح را روشن میکند.
در پایان، همان جملهای را باید به یاد بسپاریم که در جان این نامه جاری است: عدالت، همان نان جوست که طعمش برای صاحبان زر، تلخ است؛ اما برای چشم گرسنه، شیرینتر است از بهشت.




