فرهنگی و هنری

برای مردی که از ظرفای روزگار ما بود

کامران فانی، قطعاً از ظرفای روزگار ما بود. شک ندارم. ظریفانه می‌گفت و می‌خواند و می‌اندیشید و می‌زیست. او مصداق بی‌آزاری و رواداری و آرامش بود.

سید مسعود رضوی – ضمیمه فرهنگی روزنامه اطلاعات| 

من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف 
تا به حدّی است که آهسته دعا نتوان کرد 

معمولاً برای یادکرد عزیزانی که درگذشته‌اند، به حافظه متصل یا منفصل رجوع می‌کنم تا بیت و شعر مناسبی بیابم. برای یادداشتهای سیاسی هم همین کار را می‌کنم و کامران فانی این شیوه را دوست داشت. یک بار این بیت از ترجیع‌بند شیخ سعدی را برای ابتدای یادداشتی که در نقد مخالفان برجام در همین روزنامه نوشتم، دیده بود:

ما خود زده‌ایم جام بر سنگ     دیگر مزنید سنگ برجام 

می‌گفت ایهام «برجام» برای یادداشت، خیلی به جا نشسته و آمده است. انگار بیت‌های  قبل و بعد هم در همین باره است:

آخر نگهی به سوی ما کن     ای دولت خاص و حسرت عام 
بس در طلب تو دیگ سودا     پختیم و هنوز کار ما خام…

اینها دو بیت بعد است، اما اصل همان بیت بود و البته سرنوشت برجام هم همان بود که پس و پیش از اینها گفته و سروده شده بود؛ بر ما همه عیب‌ها بگفتند… پختیم و هنوز کار ما خام.
کامران فانی از آن کسانی نیست که بنشینیم و برای فقدانش اشک بریزیم. اما حسرت وجودش و آن دانش فروتنانه‌اش همیشه بر دلهامان خواهد ماند. مدتی است به مرثیه نویسی عادت کرده‌ام و گویی عمر که بیش می‌شود، یکی از دهن‌کجی‌ها و شاید شکنج‌ها و غمزه‌های روزگار، همین است که یکی‌یکی دوست و مراد و عزیز و دردانه و محبوب و خویش را از تو می‌گیرد و برای ما البته وضع همان است که صائب تبریزی فرمود:

چون زندگی به کام بود، مرگ مشکل است 
پروای باد نیست چراغ مزار را 

اما به گمانم برای مرد نازنین و «ظریفی» چون کامران، این وصف مولانا صائب گویاتر است:

می‌توان برخود گوارا کرد مرگِ تلخ را 
زندگانی را به خود هموار کردن مشکل است

وصف «ظریف» را برای فانی از آن جهت آوردم که از «ظرفا» یا «ظریفان» بود به همان معنا که در کتاب ابوالطیب، محمدبن احمدبن اسحاق، معروف به الوشاء (متوفای ۳۲۵ قمری) آمده است.

ظرفا، همین عالم را مظهر حق، و حق را مظهر زیبایی می‌دانستند. تمام حواس پنج‌گانه را برای درک زیبایی، از دیدن روی خوب تا گلها و بوییدن عطرها و شنیدن صوت و نوای دلکش و موزون به کار می‌گرفتند. آنها دنبال چیزهای خوب، از لباس و غذا و موسیقی و مجالست و مصاحبت عالی بودند. اهل دل بودند و معرفت، خوش صحبت بودند و عاشق پیشه و بامحبت، و به همین دلایل از سوی زهّاد و متشرعین عصر عباسی، متهم به زندقه و اباحه و این اتهامات شدند. دکتر پورجوادی معتقد است که «صوفیه از نیمه دوم قرن سوم، زبان خود را مانند زبان ظرفا کردند (ظرفا در زبان آوری شهره بودند) و به شعر عاشقانه روی آوردند. به همین جهت است که ابن‌سینا وقتی در رساله عشق می‌خواهد از عشق صوفیانه بگوید، آن را عشق ظرفا می‌خواند.»

به این معانی، کامران فانی، قطعاً از ظرفای روزگار ما بود. شک ندارم. ظریفانه می‌گفت و می‌خواند و می‌اندیشید و می‌زیست. او مصداق بی‌آزاری و رواداری و آرامش بود. به گمان من، حکما و دانایان در پی این سه موهبت بوده‌اند و اینها سرآمد صفات انسانی است. یاد ندارم بلند سخن گفته یا از کسی بد گفته باشد. اینها البته سجایای یک مرد خوب است، اما فراتر از آن، به یاد ندارم که فانی را در احوالی متفاوت از آرامش همیشگی دیده باشم. آن مرد سبک و کوچک اندام، همیشه حالی داشت که هیچ تخته سنگ استواری نداشت، ندیدم مضطرب باشد یا از چیزی هراسان شود یا حالتش دچار تغییر و تفاوتی از رویدادها و سخنان و حتی حوادث غریب شود. جهان خاص خود را با دانش بسیار یافته و با بینش ژرف ساخته بود. دنیایی که آن مرد رواقی و اپیکوری ظاهراً در حاشیه به آن می‌نگریست، برایش قابل فهم شده بود. فانی بیش از هر کسی در متن جهانی که زیست حضور داشت و از لطایف و ملاحت‌ها و معانی آن بهره برد.

دوست ندارم خاطره تعریف کنم و فکر می‌کنم زمانی دیگر باید از طنزها و نکته سنجی‌ها و پندها و دانایی‌هایی که به من و خانواده‌ام بخشید یاد کنم. این چیز خاصی نبود و کامران فانی به همه، یکسان و همچون باران، می‌بخشید. اگر می‌پرسیدی و می‌خواستی چیزی بدانی، نمی‌پرسید کیستی؟ و هرچه می‌دانست به پرسشگر می‌گفت و چه کسی بهتر و بیشتر از او می‌دانست. یک بار که «امر جدّی را فکاهی کرده بود»، گفت: بالاخره یک نفر باید این همه کتاب را بخواند. با این همه زحمت می‌نویسند و چاپ می‌کنند! یکی باید بخواند. من دارم به نویسنده‌ها کمک می‌کنم! 

تورم در نوشتن که کار آدم‌هایی مثل بنده است، از شخصیت و منش او دور شده بود. نمی‌دانم چرا و چه زمانی؟ اما یک وقت تصمیم گرفته بود بخواند و بداند، و بداند چه می‌داند؟ و چقدر می‌داند؟ و چه نمی‌داند؟ و می‌گفت: تنها پرسش بی‌جواب این است که «چقدر نمی‌دانیم و چه چیزهایی را نمی‌دانیم! احتمالاً همه مسائل جهان را با اوهام خودمان به عنوان علم جا می‌زنیم. »
کلمات قصارش نوعی آیرونی بود و حس طنز و پالایش را با هم به مخاطب می‌بخشید.

یک وقت در  دایرۀ‌المعارف تشیع مرحوم استاد احمد صدر حاج سید جوادی را دیدم که با کامران فانی صحبت می‌کرد. کامران درباره چند مدخل و نویسندگان آنها اظهار نظر کرد و معلوم بود که آقای صدر با آن بزرگواری نمی‌دانست چه تصمیمی بگیرد. کامران فانی با همان زبان ملایم و لطف سخن، گفت اینها را نگه می‌داریم و به عنوان منابع بعداً استفاده می‌کنیم، اما به نظرم باید به افرادی که مطالعه بیشتری در این زمینه‌ها داشته باشند، مدخل‌ها را سفارش بدهیم… اصلاح ذات البین می‌کرد، از بس که نیک نفس بود.

کامران فانی، استاد گرامی و بزرگوار، دوست خردمند و دانشمند من که از سال ۱۳۶۸ اولین بار در کتابخانه ملی به حضورش شرفیاب شدم و در طول نزدیک به این دهه‌ها، هیچ چیز جز نیکی و مهر و ادب و فرهنگ و نرمش و مدارا و شرافت از او ندیدم، شایسته یادآوری و ذکر مداوم ماست. دکتر شایگان می‌گفت: «مثل ملات فرهنگ ایران است. ما آجرها را می‌بینیم اما کامران است که آنها را محکم می‌کند و نرم و شکل پذیر، هر یک از آن وجودهای سخت و شکننده را در کنار هم، مانند یک تن واحد، مانند دو همزاد می‌نشاند.» 

بیدل دهلوی که اتفاقاً کامران فانی زیاد هم از شعرهای او دل خوشی نداشت، سروده است: 

نمی‌گنجم به عالم بس که از خود گشته‌ام«فانی» 
خیالم را   لباس بحر تنگ آمد به عریانی 
بنایم را   نم اشکی به غارت می‌برد بیدل 
به کشتی حبابم می‌کند یک قطره توفانی 

کامران با همان طنز خاص خود می‌گفت: «بیدل را باید با تفسیرش خواند؛ خوشبختانه یا بدبختانه آن هم که هنوز تالیف نشده است!؟» هر وقت کتاب خوبی می‌دید یا می‌خواند، با حالت و لحن دعایی خطاب مولف و مترجم و ناشر می‌گفت: خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد! مدتی در  دایرۀ‌المعارف تشیع همکاری می‌کردم و یک روز در هفته که فانی می‌آمد و  آقای خرمشاهی و مسعود انصاری و مرحوم فهیمه خانم محبی و استاد صدر حاج سید جوادی و دیگران، شور و هیجانی برپا می‌شد.

کامران فانی به همه مشورت می‌داد و من وقتی یادداشت‌های کتاب «خاطرات صدر انقلاب» را می‌نوشتم و بعداً دردانشنامه دانش گستر، مدخل‌های رجال سیاسی معاصر و انقلابیون و هکذا را می‌نوشتم، فانی به فریادم می‌رسید. گاهی سهوهای عجیب داشتم و او اصلاح می‌کرد و من توجیه می‌کردم که منابع درست ننوشته‌اند و می‌خواستم عذر تقصیری پیدا کنم؛ فانی می‌گفت: غلط مطبعی که عیبی ندارد! اصلاً جزو لوازم کتاب‌های فارسی است. در مراتب فضل و انسانیت و فروتنی او چه بگویم که ادای حق مطلب باشد در وصف آن شمایل و خوب گفته باشم و از عهده برآیم. من حافظ نیستم، حافظه هم یاری نمی‌کند تا هر آنچه شنیده‌ام و دیده‌ام بازگویم و به راستی دیده‌ام مگر جز خوبی و لطف و محبت و شیرینی و دانایی…؟ 

یادم آمد که استاد خرمشاهی قصیده‌ای اخوانی درباره کامران فانی به این مطلع سروده بود!
کامران هم کامرانی می‌کند                                                                تکیه بر دنیای فانی می‌کند… الخ

حالا که داشتم دیوان بیدل را مرور می‌کردم، دیدم که تضمین مصرعی از این بیت بیدل است: 

بس که فطرت‌ها ضعیف افتاده است     تکیه بر دنیای فانی می‌کند

همان زمان پاسخ قصیده بالا را به جناب خرمشاهی دادم و برای کامران فانی هم خوانده شد که لبخندش به دنیایی می‌ارزید:

کامران، کی کامرانی کرده است؟       پشت بر دنیای فانی کرده است!… الخ 

باری، نشد که لختی قلم را به یاد کامران فانی بگریانم. او خود رضایت به گریستن نداشت. این اواخر هم که بیمار بود، زمانی هشیار می‌شد و همان بود که بود. یک بار من دیدم او را و ای کاش نمی‌رفتم …

گردآوری: کلبه سرگرمی
شما چه نظری دارید؟ دیدگاه خود را در سایت کلبه سرگرمی بنویسید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا