فرهنگی و هنری

بیضایی؛ هنرمندی که سیستم فرهنگی نتوانست با او زندگی کند!

بهرام بیضایی فقط یک هنرمند نبود؛ او یک جریان فکری و نشانه‌ای روشن از جدایی ناخواسته یک ایرانی از هویت ایرانی خود بود.

این روزها و به‌خصوص بعد از حمله آمریکا و اسراییل به ایران که بحث هویت ایرانی، وفاداری و عشق به وطن سر زبان‌ها افتاده، همگان در قبال شوق و ذوق مرحوم بیضایی و آثار سینمایی‌اش به وطن، سر تعظیم فرود آورده‌اند. فیلم «باشو غریبه کوچک» نماد این وطن‌پرستی ایرانی بود، فیلمی شاعرانه و انسانی با پیام همدلی که همچنان تازه و تأثیرگذار باقی مانده است و یا فیلم  «مسافران» بیش از آن‌که روایتی واقع‌گرایانه باشد، نگاهی اسطوره‌ای به تداوم زندگی و حافظه جمعی است و یا فبلم «سگ‌کشی» که استعاره‌ای از قربانی‌کردن ضعیف‌ترها برای بقای قدرتمندان است، همگی فیلم‌های شریف، متفکرانه و حرفه‌ای بوده و هستند.
مرحوم بیضایی تا زمانی که در وطن بودند، به سختی فیلم می‌ساختند، ممانعت زیادی برای جلوگیری از فعالیت‌هایش وجود داشت، چه از سوی اهالی سینما و چه از سوی سیاستگذاران سینما و سرانجام هم در این چند سال مشخص نشد برای چه، این‌قدر در مقابل اندیشه او مقاومت می‌کردند و ممانعت به‌عمل می‌آوردند؟ شاید سال‌ها به‌خاطر اینکه برخی او را به دینداری غیر از اسلام  معرفی کردند و به همین دلیل هم در تمام آثارش دنبال آن اندیشه  بودند اما اندیشه بیضایی بر اساس ایمان «شخصی»  شکل گرفته بود. او ادیان و تاریخ را نه از موضع اعتقادی بلکه به‌مثابه پدیده‌های فرهنگی بررسی می‌کرد، نمونه برجستهٔ آن، فیلم «روز واقعه» است، فیلمی که بارها از رسانه ملی به‌عنوان نماد عاشورا و شهادت امام حسین علیه‌السلام پخش شد اما هیچ وقت نامی از او برده نشد! در «روز واقعه» داستان از چشم عبدالله، یک جوان جست‌وجوگر، روایت می‌شود و امام حسین نه صرفاً چهره‌ای مذهبی، بلکه کهن‌الگوی تراژیک معرفی می‌شود، انسانی که راهی را انتخاب می‌کند که به شکست ظاهری و پیروزی معنوی منتهی می‌شود و این یعنی همان مسیر بیضایی‌وار و این یعنی صدالبته نیاز امروز برای آگاهی بیشتر علاقمندان به دینداری.
مشکل اصلی این بود که در این سال‌ها  او را تحسین کردند اما هیچ‌گاه با او گفتگو نکردند و باید پرسید چرا با چنین هنرمندی، گفتگو شکل نگرفت؟ چرا پرسشگری بیضایی اغلب،تهدید تلقی می‌شد؟ چرا باید یا هم‌صدا باشد، یا حذف می‌شود، یا کاری کنند خودش کنار بکشد و یا برود.
مهاجرت بیضایی، تصمیمی فردی نبود؛ پاسخ متفاوت به یک مشکل ساختاری بود،  بیضایی نه به دنبال جنجال بود، نه اهل مصالحه سطحی. او می‌خواست امکان کار، گفتگو و تداوم همزبانی وجود داشته باشد.
بپذیرند پیام، تلخ اما واضح است: مهاجرت یا حذف تدریجی برجستگان؟ چون گاهی صرفاً انتخاب شخصی نیست، بلکه نشانه ضعف ساختاری سیاست فرهنگی است. هنرمندانی چون بیضایی میراث پرسشگری، پژوهش و خلاقیت و سرمایه ملی هستند؛ جامعه‌ای که نتواند با آنها زندگی کند، بخش مهمی از هویت فرهنگی خود را از دست داده است.
تا زمانی که سیاست فرهنگی از «مدیریت هنرمند» به «همزیستی با اندیشه» تغییر نکند و یا مشکل «فقدان نهادهای اندیشه‌ورز مستقل فرهنگی»  حل نشود و یا «کنترل بر گفت‌وگو جایگزین نظارت و حذف» و یا «ناتوانی در تحمل اختلاف» حل نشود، چرخهٔ حذف یا مهاجرت  با نام‌های دیگر، با آثار دیگر، و با حسرت‌های تکرارشونده دیگر ادامه خواهد داشت.

۵۹۵۹

گردآوری: کلبه سرگرمی
شما چه نظری دارید؟ دیدگاه خود را در سایت کلبه سرگرمی بنویسید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا